نمیدونم چی بگم که دوست داری بدونی
تا کجا باید دنبال این سراب بدوم...
این جاده جز سکوت به جایی میرسه؟
دیگه به چشمام شک میکنم..
کجایی؟
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم
که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت
ازپسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو
قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی
برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و
دیگر چیزی نفهمید...
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر
گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت
کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن
چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت
نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت
بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.
(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به
خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم...
دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده.
خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.
به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟
در آواز شب اویز های عاشق؟
در چشمان یک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟
دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم.
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.
ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز
بخوانم.
کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم.
می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به
دنیا نیایند.
می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود.
می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو
هدیه نشود.
دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم.
دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد.
دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم.
دوباره شب ،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود.
دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته.
دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت،دوباره من و یک دنیا خاطره...
هر کی میخواست گریه کنه ،
بهش بگو : اون دیگه نیست .
یادم میاد می گفتی برو خدا نگهدار
نوشتی روی دیوار ، به آرزوی دیدار
رفتم تو راه رفتن ،دلم میگفتش نرو !
نمیشنیدم انگار، من التماس دل رو!
رفتم و باز اومدم ، اما ندیدم اونو
گفتن که دیر رسیدی، داده به دنیا جونو ..
گفتم محاله ، هرگز!اون که منو دوست داره !
قول داده بود که هیچ وقت منو تنها نذاره..
میگن که آرزومون ، افتاده به قیامت
من که ندارم اینقدر ، صبرای بینهایت
به عشق تو رو دیوار، منم واست نوشتم
به آرزوی دیدار ، منم خودم رو کشتم ...
منو ببخش عزیزم ! که خیلی دیر رسیدم
زیر نوشته ی تو ، یه خط سرخ کشیدم
با قطره قطره ی اشک ، با ذره ذره ی خون
به آرزوی دیدار ، منم دارم میدم جوننننننننم
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
ازخودت می پرسی یعنی،میشه اون بره زمانی؟
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه
خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی تا که
بین دوپرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز واسش یه رویا بودیاز
یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یکشب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روزشد دوباره
اونایی که ادعاشون میشه عاشقن کجان؟
اونایی که خیلی ساده میگن عاشقن کجان؟
خیلی زود با یه نگاهی میشن عاشق پس کجان؟
پس کجاس اونهمه حرفای قشنگ و عاشقانه؟
پس کجاس اونهمه چشمک زدنای زیرکانه؟
اون دلی که از جداییها گله داشت...
پس چی شد اونهمه دلتنگت شدنهای شبونه
شب نخوابیدن تا صبح با کلی وهم عاشقونه!!!
اونهمه دوستت دارمهای زبونی واسه معشوق
اون محبتهای قلبی با همون لفظ همیشه....
پس چرا عاشقی اینقدر سرد و بیروح و دورنگه؟!
واسه ابراز علاقه آخه اینجا دیگه جا یی نمونده...!!!
به خدا باور کنید که اینا حرف دل خونه
این دلی که از بیوفایی داره جون میده میمیره!!!
حرف دل حرف همه نیست حرف عاشق پیشه هایه
اونایی که جون میدن حتی واسه عشق تا نمیره...
پس کجان اون عاشقایی که واسه دم زدن از عشق
گل میدن به دست معشوق که منو نکن فراموش!!!
اما تا تموم میشه اونهمه حرفای قشنگ و عاشقونه
میذارن میرن که انگار تا ابد عشقی نبوده...!!!
بعد اونهمه سخنها که آره من بی تو هیچم
میرن و میشن پرنده لای ابرا بی نشونه
آی اونایی که فقط عشق واستون شده یه بازی
دل سپردن به یکی و دل شکستن واسه بازی
باشه اشکالی نداره دنیاتون فقط دوروزه
دل شکوندنای هرروز واستون کاری نداره...
آخ که عشقای تو خالی شده ارزون توی بازار
با نسیم میاد و میره به خدا به سرعت باد!
نه دیگه دنیای امروز ارزش موندن نداره
پس چه بهتر که نباشیم تا دیگه عشقی نمونه...
اگه عشق اینه تو دنیا پس نه من عشقی نمیخوام
آره سنگ و یخ شدم من دیگه عشقی رو نمیخوام...!!!
آخه اون بالا میدونی عاشقی شده یه ارزش
عشق پاک و بی ریایی جای عشقای خیالی
باشه پس زمینیا من میرم اون بالا تا اوج اون ستاره
روی ابرا کهکشونها اون بالا که عشق زیاده...
پس خداحافظ تا همیشه خوش باشین با بازیاتون!!!
با یه مشت عشق توخالی
نه نه همون هوس بازیاتون....!!!!